سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ایل بیگی بختیاری

بهار ما

زادگاه ؛ آن اقلیمی که چشم ها نخست بر آن جا گشوده میشود و در همان نخستین نگاه مهرش بر دل نقش میبندد و هرچه بیشتر میگذرد رشته پیوندش ناگسستنی تر میشود. و شاید به دلیل همین مهر است که گاه زیباتر از آنش می بینی که هست.

1

و "زادگاه" ما نیز برای ما همچنین است.

این روستای سبزی که کانون اصالت خاندان ماست.

2

گفته اند وشنیده ایم: چند ده سال پیش "هشت برادر" ی که خانزادگانی بودند از خوانین بختیاری؛عطای حکومت را به لقایش بخشیدند و از نابرادری ها و خودخواهی ها و قدرت طلبی ها گریختند و دل به دریا زده و دامن این کوهستان های خشن را برای سکونت خویش برگزیدند; و به بیانی دیگر آن هنگام که از "اسب" فرو افتادند؛ درخت "اصل" را در این مکان نشاندند و به پرورشش پرداختند.

پیش از آنها اینجا خشک بود و لم یزرع. آب بسیار بود اما در پایین دست. به هر ترتیب زمین ها را آباد کردند و خانه های هر کدام را «با هم» بنا کردند و زندگی خویش را «سخت» ؛ اما «خوش» آغاز کردند.


مختصری زادگاه خود را آنگونه که خود «می بینم» وصف کنم:

این جا زمستانش سراسر رنج و سختی است. سرماهای شدید و طولانی، یخبندان ها وکولاک های مداوم، زندگی را در کام ساکنان تلخ میکند.

این کوه هایی که چنین زنجیروار به هم تنیده اند، در زمستان به همان اندازه عبوس و سهمگین می نمایند که در بهار فرح بخش و پر نعمت و زیبا...

  زمستان با همه ی رنجی که مردمان را میدهد، حسن ها و گاه زیبایی هایی هم دارد. چرا که دشواری و رنج گرچه عذاب تن است، اما پرورنده روح هم هست و "انسان" میسازد و روح را تعالی میدهد . امروزه دیگر باید این سختی ها را حتی به جان خرید خصوصا هنگامی که این محصولات رفاه و آسایش را می بینیم.

تماشای سقوط  بهمن های مهیب از ستیغ قله ها و شنیدن صدای هیجان آور آن ، گذر نور از قندیل های یخ، خروش سهمگین رود خانه ها ،قله های بلندی که در فضای مه آلود، "آسمان" را فتح میکنند، یکرنگی و سپیدی یکدست طبیعت و به نظاره نشستن فرو افتادن دانه های ریز و درشت برف از دل آسمان و فرود آرام آنان بر بستر منتظر زمین؛ همه از زیبایی های زمستان دیار ماست.

 اما زمستان که به سرانجام خویش نزدیک میشود و نفس های آخرینش را میکشد و آخرین تیر را که باران های اسفندی بر جانش میزنند، وانگهی صدای پر کرشمه ی گام های بهار گوش ها را نوازش میدهد.

و طبیعت آرام آرام این خلعت سپید از تن به در میکند و خاک را مهلت تنفس میدهد.

2

 و کوه ها؛ اما، همچنان سپیدند و پر برف و سر چشمه ی برفاب هایی که به سوی رود در انتهای دره روانند.


و رود؛ این جاری زلال و پاک که تطهیر کننده ی هر آلایش است و شوینده ی غم ها، پر آب و خروشان.

a

و رویش آغاز میشود... زمین سبز و برفاب ها همچنان جاری و خورشید ملایم تابناک و نسیم سرشار از رایحه ی بهار، وزان....

q

وبدیع ترین و شگفت انگیز ترین منظره ها پدید می آید. و مگر میشود چشمی ،انعکاس نور از چمنزاری پر از جویبارهای روان را ببیند و ساعت ها خیره و ساکن نماند.

a

و آن هنگام که غنچه ای "شکوفه" میشود، جان و احساس آدمی ازتماشای این منظره به وجد آمده و روح پوست انداخته؛ تازه میشود.

و آن کوهستان های سرد و خشن و عبوسی که خاطره ی سلاطین جور را در یاد ها زنده میکرد اکنون دامن به مهر گسترده و نعمت را بی منت عرضه میدارند...

نمیدانم برخی منظره ها را چگونه باید وصف کرد.گاه بهترین توصیف آن است که آنچه "هست" را گزارش داد. آنگاه دیگر "طبیعت" آلایش تصنع قلم را به خود نمگیرد.


باید زیبایی ها را شناخت ،حس کرد و فهمید. باید دل و دیده را یکرنگ کرد. چشم ها را ساعت ها باید بست و مرغ خیال را به پرواز در آورد و در افق های دور دست در ماورای این هستی،دیدگان را در سرچشمه های پاک وزلال شستشو داد و آنگاه که چشم ها را میگشایی خواهی دید ، طبیعت جلوه گری خویش را آغاز کرده است.

a

خورشید را میبینی که با چه تلاشی میکوشد نور را از لابه لای شاخ و برگ درختان به چشم مشتاقان برساند و "نسیم" با لطافت همیشگی خود برگ ها را در برابر نور به رقص آورده و پرندگان این مطربان خوش آواز طبیعت،بزم را با موسیقی صدای خود خواهند آراست.

s

 


.... ادامه ....

a

و اینجا زمین بلندتر است و به آسمان نزدیکتر، اما آسمان نیز در شب فرو افتاده تر است.

گاه ماه آنچنان پایین می آید که هنگامی که در پشت کوهی نیمه پنهان است، می پنداری که اگر بر کوه می بودی میشد با سرانگشتان احساس ماه را لمس کنی .

وماه که اکنون هم حجم آغوش تماشاگران است ، آنچنان جلوه ی شگفت و خیره کننده ای خلق میکند که انسان هایی را که چشم و دل "از" زمین بسته و "بر" آسمان گشوده اند چنان شیفته و مسحور کشش ها وجذبه های خویش میکند که میپندارند همچون (دریا در مد) از زمین فاصله گرفته اند و در میان آسمان و زمین معلق اند.

در دل شب ستارگان، این زینت های آسمان، عروس خیال را بر کرسی پر نقش و نگار و چراغ مینشانند و آن را در کهکشان ها میچرخانند و آن سو تر .... در ملکوت - بر سر سفره ی ضیافت عرفانی خود فرود می آورند.

   اما آنچه ما را بدین جا پیوند زده تنها طبیعت زیبایش نیست.

 a

در میان این حجم گسترده ی زیبایی ها ؛ در حاشیه ی روستا و در کناری، دورافتاده از خانه ها ،جایی است که نه تنها مدفن اجداد پاک ماست، بلکه "بارانداز" تاریخ افتخارات خاندان ماست و در اینجا همه ی "گذشته" ی ما مدفون است.

 

کمیت تیزپای تاریخ تبار ما، همچنان که از گذشته های دور به سوی ما در حرکت بود، حماسه ها و شجاعت ها و ارزش های بزرگ خلق میکرد و به فراز قله ی افتخارات صعود میکرد.

و همچنان که پیشتر می آمد تا ما را نیز وارث آن ارزش ها گرداند؛ ناگهان در این قطعه از این خاک زمین گیر شد و در گل ماند و کسی بلندش نکرد و خود را به ما نرساند و امروز جای اعتراف است که همه ی آنچه را که بدان می بالیم، "داشته ایم".

و این تقدیر مقدر همه ی کسانی است که عداوت را بر برادری و کینه جویی را بر مهربانی و حسد را بر رضا وانتقام را بر گذشت و تفرقه و پراکندگی را بر وحدت و خودخواهی را بر همه خواهی ترجیح می دهند.

و آری : <شکر، به رایگان میدهند وخردل به قیمت میستانند.>

اینان که در قطعه از خاک آسوده آرمیده اند،همه حبل المتین خاندان ما بودند.کانون وحدت و چراغ دودمان ما بودند.

 a

 

و که می داند چه فاجعه ای است هنگامی که آن ریسمان استواری که همگان بدان چنگ می زدند، ناگهان میگسلد.حاصلش پراکندگی و تفرقه و چند دستگی و ....

اما میدانیم آنچه که هرگز نابود نمی گردد، پاکی و ارزش های انسانی ای است که زمانی در میان خاندانی خلق شده و پرورش یافته است و گرچه فراز و فرود دارد و شاید نسلی در تخدیر زمانه گرفتار آید؛ اما عاقبت نسلی بیدار شده و همه ی آن ارزش های عظیم را دوباره زنده خواهد کرد ......

                                                                                                      

 


بیوگرافی رضاقلی خان ایل بیگی

رضا قلی خان فرزند سوم "جعفرقلی خان" حاکم بختیاری در سال  1244 به دنیا آمد.
A

ایشان 6 ساله بودند که از وجود پدر بی بهره شدند. به دلیل اینکه فرزندان جعفر قلی خان در سنین نوجوانی قرار داشتند حکومت بختیاری به برادر جعفر قلی خان، کلبعلی خان واگذار شد.
 به خاطر از دست دادن پدر در سن کم رابطه ای بسیار صمیصی بین او و برادران بزرگش حسین قلی خان و امامقلی خان بوجود آمد.
وقتی آنها قدرت اداره ی ایل بختیاری را یافتند بر آن شدند تا قدرت را از عموی خود گرفته و خود زمام حکومت بختیاری را بدست بگیرند.
آنها با طرح ریزی یک نقشه ی حساب شده و انجام آن موفق شدند ریاست ایل بختیاری را بازپس گرفته،آنجا بود که یکی از جلوه های اتحاد آنها بر همگان نمایان شد.
از آن پس طی حکمی از ناصرالدین شاه و ضل السلطان(حاکم اصفهان) ، حسینقلی خان به سمت ایلخانی بختیاری،امامقلی خان به سمت ایل بیگی بختیاری و رضا قلی خان حاکم چهارمحال منصوب شدند.
 پس از کشته شدن حسین قلی خان به دستور امین السلطان(حاکم وقت اصفهان)
(به دلیل افزایش بیش از حد قدرت بختیاری در زمان حکومت حسینقلی خان، امین السلطان ناصرالدین شاه را قانع کرد که حسینقلی خان را به قتل برساند)
این عناوین بین امامقلی خان،رضا قلی خان و فرزندان حسین قلی خان در گردش بود. رضا قلی خان به مدت دو سال ایلخانی بختیاری شد.
با روی کارآمدن فرزندان این سه برادر اختلافات بین آنها بالا گرفت.
ولی شواهد نشان میدهد گرچه اختلاف بین فرزندانشان جدی به نظر می آمد ولی این هیچگاه باعث نشد که علاقه ی آنها نسبت به هم از بین برود.
فرزند بزرگ رضاقلی خان ، ضرغام السلطنه بود. به خاطر شوکی که در شکارگاه به او وارد شد فرزندان دیگرش با اختلاف سنی 30 سال با ضرغام السلطنه به دنیا آمدند.
از خصوصیات اخلاقی رضاقلی خان میتوان به تنفر او از فرنگ و فرنگی و اعتقاد و علاقه به مذهب و مذهبیون و ارادت به روحانیون معاصرش اشاره کرد.
در اواخر عمرش اتحاد سه خانواده با هدف انقلاب مشروطه باعث دلگرمی او شد.
گفته میشود ضرغام السلطنه همراه لشکری به فرماندهی خودش شبانه به اصفهان حمله می کند و با کمک مردم شهر و روحانیونی چون شیخ آقا نجفی موفق به فتح اصفهان و سرکوب سپاه ستار خان و باقر خان در پارک اتابک که موجب بلوا در شهر شده بودند، شد او در تمام عمر گرانبهایش همواره به برادرانش ارادت میورزید و هیچ گاه با وجود ناملایمات و نا مهربانی ها ذره ای کینه به دل راه نداد.
سرانجام رضاقلی خان در حالی که اواخر عمر خود را در قلعه شخصی خود واقع در گندمان به سر میبرد در سال 1318 چشم از جهان فرو بست و در همان جا نیز به خاک سپرده شد.