زندگی نامه شاعر وارسته نورالله ایل بیگی
سخن به میان آوردن از بزرگان و توصیف فضایل اخلاقی آن ها کار سختی است. نمونه بارز این افراد نوراله خان ایل بیگی است.ایشان در سال 1291(ه.ش)در قریه سرپیر خاتون حلب از توابع شهرستان اردل (استان چهار محال و بختیاری) دیده به جهان گشود. وی زندگی پربار خویش در سایه پدری شجاع و ادیب (محمدباقر خان فرزند رضا قلی خان) و در دامان مادری مهربان وکدبانو(بی بی شاهی)،آغاز کرد.
مرحوم محمد باقر خان علاقه خاصی به مطالعه کتاب به خصوص آثار ادبی شعرای بزرگ داشت،لذا کتاب های زیادی خریداری و مطالعه می نمود.این موضوع باعث گردد تا نوراله خان نیز به کتاب و کتابخوانی علاقمند شوند.ایشان در 16 سالگی شروع به سرودن شعر کرد و در 21 سالگی به خدمت سربازی رفت و در آنجا به علت داشتن سواد و همچنین سرودن شعر به سرعت پیشرفت کرد تا آنجا که 50 نظامی را برای تعلیم دوره ی درجه داری در اختیار ایشان قرار دادند.وی بعد اتمام دوره سربازی به روستای سیف آباد که برادرانش به آنجا مهاجرت نموده بودند، رفت.پس از مدتی به سمت منشی بخشداری اردل منصوب گردید.بعد از 8 سال خدمت در بخشداری به دلیل مخالفت با سیاست های دربار از بخشداری اخراج شد و نزد برادران بزرگوار در روستای سیف آباد برگشت تا در آنجا به اتفاق برادران به کار کشاورزی و باغداری بپردازد و در عین حال سرودن شعربه زبان فارسی و گویش بختیاری را ادمه دهد.لازم به ذکر است که بعد از مدتی اشتغال در این اداره،از طرف ابوالقاسم خان(از نوادگان حاجی ایلخانی)به ایشان پیشنهاد بخشدار بخش اردل داده شد اما به دلیل اینکه ایشان مخالف سیاست وکارهای سیاسی بود این پیشنهاد را نپذیرفت. خورشید عمر این شاعر فرزانه در شامگاه ششم بهمن ماه 1387 غروب کرد(روحش شاد).از ایشان خاطرات و یادگاری های فراوانی برای همگان به جا مانده که از مهمترین و ارزشمندترین آن ها کتاب فریاد دل است که با زبان شعر به بیان پند و اندرز پرداخته است.
ایشان شجره نامه نوه ی خویش را به زبان شعر گفته است که آن را در اختیار علاقمندان قرار داده ایم:
بنام خدا
یک بود کودک امین ابل بیگی دو بود پدر هدایت ایل بیگی
سومی را هست نورا... نام چهار باقر خان پدر آن خوش مرام
پنجمی رضا قلی خان جد ما ایل بیگی و بزرگ و با خدا
ششمی جعفر قلی خان است نام شهرتی او داشتی در خاص و عام
هفتمی نامش حبیب ا... خان هشتمی بد نام او ابدال خان
نه علی صالح بزرگ دودمان او لقب بگرفت سرداری و خان
قبر او سرپیر خاتون حلب سنگ او بنوشته نام و هم نسب
شاه نادر وقت فتح قلعه قندهار مفتخر بنمود به ایل بختیار
خان و سرداری به او کردی عطا بر نژاد و نسل او مانده به جا
همی بنوشته طومار و دلیل بد علی صالح پدر عبدالخلیل
یازده خسرو آقا نام او هم دوازده غالب آقا را بگو
سیزده حیدر بود سر سلسله ختم شد نامش به آخر مرحله
بود حیدر از لرستان عظیم قهر بنمود و چغاخور شد مقیم
تن بدادی بر شبانی محل بین چه کرده آن خدای لم یزل
از نژادش صد هزاران بیش است از شمارش عقل ما ها کوته است
گرچه نبود این زمان نام و نشان تا ابد تاریخ گوید نامشان
چونکه تاریخش به من مقدور نیست زین سبب تقصیر نورا... نیست